محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

تشکر

 با تشکر از همه خاله هایی که به من تو مسابقه نی نی شگفت انگیز من رای دادن البته من برنده نشدم و نمی دونستم که باید کد آبتین جونو به وبلاگ همه ارسال کنم آخه دفعه اولمون بود و فکر می کردیم خود مدیر وبلاگ درمورد عکسها تصمیم می گیره آخر کار فهمیدیم که دیر شده بود  اما ممنون از همه
30 تير 1390

مامان ترسو

امروز وقتی مامانی داشت درفا (ظرفها) رو می شست منم یواشکی رفتم پشت پاهاش و دستم رو گذاشتم تو نه نه هایی (دمپایی )که پوشیده بود مامانی فکر کرد یه چیزی مثل مامولت(مارمولک ) که ازش خیلی می ترشه اومده تو نه نه ها و یهو جیک (جیغ) زد و منم کلی ترشیدم (ترسیدم)
30 تير 1390

روزانه من

دو سه روزه که یاد گرفتم می گم مَ شی (من شیر)  تازه اشاره می کنم به پاهامو می گم پا                      و یه اتوبوس که مال بچگی های دائی حسینه رو به زور آوردم خونه و قصد دارم با تمت (کمک)  اون از دیوار برم بلا(بالا)                                                       آی پله پله پله...
29 تير 1390

پارک

با امروز می شه ٣ روز که اسهال شدم دیگه نا ندارم البته امروز یه کم غذا خوردم تازه دیشبم برا اولین بار با مامانی و بابایی و خاله فریبا و عمو امین و نی نی تتلشون(تپلشون)سارا رفتیم پارک اولش به پیشنهاد خاله فریبا که روروکهامون  رو برده بودیم روروک بازی کردیم من که بی هوا می رفتم  بعدش با بابایی رفتیم و سوار چرخ و فلک شدیم این اولین بارم بود که سوار چرخ و فلک می شدم  البته توی عید با بابایی و مامانی و خاله نرگس رفتیم یه پارک بادی اما اونجا حالت مغاده(مغازه) داشت و فضا بسته بود اما اینجا فضاباز بود و من خیلی لدت(لذت ) بردم خلاصه یه کم از اون بالای چرخ و لک ترسیدم برا همین زود پیاده شدیم و با بابایی رفتیم شرشره باژی(سرسره بازی) جاتون...
28 تير 1390

نی نی شگفت انگیز من

  عزیزم یه روز که ماشینو پارک کردم تو خونه تو رو برا چند لحظه تو ماشین تنها گذاشتم وقتی در حیاط رو بستم و اومدم دیدم تو بیکار ننشستی و اومدی پشت فرمون و داری سوئیچ رو می زنی داخل جا سوئچی ماشین که روشنش کنی قربونت برم گلم هنوز یک سال و سه ماهت کامل نشده که راننده شدی ...
27 تير 1390

طبیعت

امروز تعطیل بود آخه تولد امام زمانه با بابایی و مامانی و مامان جون و باباجون و خاله عتیتی وزندایی نژمه(نجمه) رفتیم دامن ططیهت(طبیعت) اونجا من یه پیشی دیدم و شروع کردم به گفتن ما ما ما(میومیومیو) چند تا غاز دیدم که هی می گفتن تاتاتاتا(قاقاقا) تازه یه گاوم دیدم تا دیدمش باز گفتم ماماما                                      این اولین باری بود که یه گاو میدیدم همینطور غاز                ...
26 تير 1390

من و بابایی

امروز جمجه(جمعه ) بود وقتی بیدار شدم مامانی نبود بابایی میگه رفته تلاس(کلاس) ضمن خدمت من نمی دونم این تلاسه چیه که هی مامانی میره و منو تهنا (تنها) می ذاره خلاصه با بابایی کلی بازی کردم باهم صبحونه تو تو خوردیم بعدشم بابایی شکمو موز آورد و منم که اشتها ی بابایی رو دیده بودم یه کم موز خوردم و خلاصه حسابی مثل دوتا مرد به خودمون رسیدیم                                         ظهر که مامنی اومد نادار(ناهار ) نداشتیم البته برا من ساعت ٤ صبح بلند شده ب...
24 تير 1390

منو مامانی

دیروز حالم بهتر بود برا همینم تا ازخواب بیدار شدم بهونه تامپیوتر(کامپیوتر) گرفتم آخه تصمیم گرفتم به جای دتتر(دکتر) مثل مامانی مهندس تامپیوتر بشم مامانی هم منو گذاشت کنار تامپیوتر شروع کردم به مهندس بازی                           بعدشم دیدم در اشپش خونه بازه چشم مامانی رو دور دیدم رفتم سراغ نه نه ها(دمپایی ها) اما  مامانی همه نه نه هایی رو که  بزرگن و من دوسشون دارم مخفی کرده بود و فقط مال خودمو گذاشته بود تو آشپش خونه نمی دونم چرا مامانی نه های خودشونو می گه کشیفن اما نه های خودمو راحت می ده دستم من...
23 تير 1390

دالی موشه

امروز بازی دالی موشه رو یاد گرفتم پشت یه چیزی مخفی می شم و به مامانی می گم دادا و دوباره قایم می شم
23 تير 1390

امروز من

امروز از صبح که بیدارشدم مامانی کلاس ضمن خدمت داشت منو گذاشته بود واسه خاله عتیتی( عزیزی )و رفته بود البته منم تا ١٠ صبح خوابیدم بعدم که بیدار شدم یه کم توتو (تخم مرغ آب پز ) خوردم و بعدشم رفتم سراغ اسباب بازیهام                                                                         بعدش ظهر که مامانی...
22 تير 1390